نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

یه سفره غیره منتظره به کاشان

سلام عزیز دلم  نگو که تنبلم  آخه این روزا عضلات گردنم بد جوری گرفته بود تا جایی که کارم به دکتر و اینجور چیزا کشید خوب وقتی عضلات گردنت می گیره و درد میاد  مسلما نمی تونی بیای و تایپ کنی و نتیجه اش این میشه که مطالبت دیر به دست ملت میرسه حالا  برای جبران این دیر اومدنم اینو داشته باش: روزنامه روزنامه خبرای داغ از نازنین خانوم و مامانش - نازنین خانوم به کاشان میرود - طی یک سفره غیره منتظره نازنین خانوم به دیدار اقوام میرود .... خوب حالا بریم سر اصل ماجرا سه شنبه بود که خاله جون زنگ زد و گفت داره میاد تهران خونه ی سلمی جون و از من اصرار که اومدی یه سر خونه ی ما هم بیا و از خاله انکار که نه نمی تونم باید زود ب...
25 آبان 1393
1149 37 38 ادامه مطلب

یا علی اصغر مددی

                                کربلا آتش به جان آسمان ها می زند      کودک بی شیر را بر دست بابا می زند                    شیرخواره آمده میدان تیر حرمله                      طعنه بر حرف حسین و مشک سقا می زند          التماس دعا ...
10 آبان 1393
1141 14 12 ادامه مطلب

نازنینم را دعا کنید

                                                                 یار شیرین زبونم امروز نمی خواهم از شیرین زبونیهایت بگم آره یادمه بهت قول داده بودم که در هر پستی چند چشمه از کارات بذارم تا خاطره ای باشد برای آینده اما امروز از من نخواه که شاد باشم  عزیزم بغض گلویم را گرفته نمی تونم باور کنم که مهربانی چون تو آنقدر اسیر درد ...
5 آبان 1393
1136 14 31 ادامه مطلب

دخترم بیا تا لبخند هایمان را پر رنگ و پر رنگ تر کنیم

سلام ی دوباره دخترم امروز که دارم این متنو برات می نویسم جمعه دوم آبان 93 است و من بدجوری سرما خوردم ولی دکتر میگه آلرژیه حالا هر چی که هست سرفه داره ،عطسه داره بعدشم نازنین خانوم  یه مامانه کلافه داره . بله چند روزیه که گرفتارم کرده هر چی هم به این بابایی و داداشی میگم بابا باید پرهیز کنم به گوششون نمیره که نمیره و از من غذاهای چرب و سرخ کردنی می خوان چهارشنبه شب( 30 مهر)داشتم آماده میشدم برم آمپول بزنم که یهویی عزیز جون زنگ زد که ما نزدیک خونتونیم  با دایی جون وحید و خانومش  می خواستن برن شمال عیادت یکی از دوستای آقا جون اومدن شب خونمون بخوابن صبح زود حرکت کنن بابایی شاکی شد که چرا زودتر نگفتند که ما شام آم...
1 آبان 1393
1